روزنوشت های ث ریا

نوشته های یک نیمچه نویسنده احتمالا دیوانه

روزنوشت های ث ریا

نوشته های یک نیمچه نویسنده احتمالا دیوانه

از بلاگفا مهاجرت کردم

بعضی اوقات می نویسم و به انگلیسی هم علاقه دارم

آخرین مطالب
۲۶
شهریور

تا دو روز پیش فکر می کرد چشماش آبیه. اما امروز اینستا رو که باز کردم، سعی کردم زوم کنم رو چشاش و دیدم قهوه ای تا حدودی مشکیه و به دلایل خیلی نامعلومی خوشحال شدم!؟

  • ثریا ساریخانی
۲۶
شهریور

بابا از من عاشق تکنولوژی می خواد برم بشینم زیست بخونم و کنکور تجربی بدم و داروسازی که رشته ی مورد علاقه ی خودشه قبول بشم. آخه یکی نیست بهش بگه آقای محترم! اگه ان قد علاقه مندی خودت بیشتر درس می خوندی به جا حسابداری داروسازی قبول می شدی بعدشم من ریاضی رو فقط به عشق آی تی رفتم وگرنه می خواستم برم هنرستان و ادبیات نمایشی بخونم! پدر مادر ها بعضی مواقع واقعا عجیبن!

  • ثریا ساریخانی
۲۶
شهریور

انصافا هزارتا امیر تو دنیا وجود داره و اگه شانس بیارم و آشناها و رفقا نیان تو بلاگ، کسی نمی فهمه کراش من امیره. انصافا هر کدوم از خواننده های محترمم فهمیدن که من منظورم کدوم امیره نوش جونتون ولی اعلام کنید من پاک کنم تا کسی دیگه نفهمیده

پ.ن:مهم نیست اگه نمی فهمید چی نوشتم چون باید می نوشتم که الان کراشم کیه. چون من یه نوعی آلزایمر دارم و اینا اطلاعات مهمی انو اینجا سیف تر از دفتر خاطراته!

  • ثریا ساریخانی
۲۶
شهریور

دیشب خواب دیدم با اون و رفقام رفتیم شمال. با هم نامزد بودیم. داشتیم برمی گشتیم. اولین بار بود از برگشتن مسافرت ناراحت نبودم. دستم موقعی که داشت رانندگی می کرد بهش خورد و گفتم ببخشید دستم خورد. گفت به کجا؟ بعد خندید. منم خندیدم. نوشین و نرگس عقب نشسته بودند. ما سه تا دختر براش کد گذاشته بودیم و مسخرش می کردیم و می خندیدیم. تو خواب فکر می کردم نفهمیده. بعد که بیدار شدم با خودم گفتم نه حتما فهمیده و به روی خودش نیاورده از بس مهربونه. بعد آهنگ گذاشتیم و مسخره بازی درآوردیم و خندیدیم. من نگاه خندیدنش می کردم و دلم غنج می رفت. بعد رسیدیم در خونه و من از خواب بیدار شدم. ای کاش هرگز بیدار نمی شدم.

پ.ن: حالا که دقت می کنم فقط روش کراش دارم ولی از نوع شدید و ناجور!

  • ثریا ساریخانی
۲۶
شهریور

فرق زیادی بین اینستاگرام و بلاگ هست. در اینستاگرام من دختری ام که کتاب می خواند، فیلم می بیند، می رود مسافرت، با رفقایش می رود شمال و همیشه می خندد. اینجا دختری ام که دستش یک ماهه به کتاب نرفته، پدر و مادرس فیلم دیدن را وقت تلف کردن می دانند، دلش می خواهد مسافرت یک جای دیگر به جز آن ملایر کوفتی برود، با رفقایش می رود شمال و بعد با هم دعوایشان می شود و قسم یاد می کند دیگر با آن ها نگردد و بیشتر از اینکه بخندد، اخمالو است و داد می زند و در تنهایی معمولا گریه می کند.

  • ثریا ساریخانی
۲۵
شهریور

تا کی باید یرای سلیقه ی سخیف موسیقیم غصه بخورم؟

سانسور تی ام بکس داره پلی میشه

بعدشم احتمالا آهنگ عرفان یا لیتوعه

نننننننننممممممیییتووونم نامجو و شجریان گوش کنم. خب؟ عاقا واقعا نمی تونم. حامد همایون و فرزاد فرزین و حمید هیرادم نمی تونم گوش کنم. البته از این سه تا آخری خجالت نمی کشم.

پ.ن: لیتو بود. من و تو

پ.ن2:خب شایدم واقعا حقمه آهنگ های تینجری گوش کنم و هر بار این درو بزارم، ادا قار قاری رو درآرم بعد بخندم؟

پ.ن2: انی وی. وات ایز یور فیوریت موزیک؟

  • ثریا ساریخانی
۲۵
شهریور

من نمی دونم بین یکی شدن جفت اعداد ساعت و اینکه یکی بهت فکر می کنه ارتباطی هست یا نه ولی هر موقع می بینم ساعت اینجوری شده ذوق می کنم و به خودم میگم شاید الان اونی که خیلی دوسش دارم داره بهم فکر میکنه:)

  • ثریا ساریخانی
۲۵
شهریور

هههههههیییییچچچچچچچچ خبری از آخرین باری که مطلب گذاشم نیست. باور کنید. فقط رفتم کنسرت دو خر بعد زلزله شد بعد عید شد بعد رفتیم ملایر بعد هم تابستون شد رفتیم شمال. همین. سلامم بلد نیستم

  • ثریا ساریخانی
۱۸
آبان

فقط یه دختر میتونه در حالی که داره از کمر درد یا دل درد میمیره ، شورت خونیش رو تو دستشویی بشوره و آواز بخونه!

  • ثریا ساریخانی
۲۸
مهر

از اون جایی که به نظرم هر چیزی به نوعی باید برامون آموزش دهنده باشه این وبلاگ رو به جای دفتر خاطرات مجازی می خوام تبدیل بکنم به یه وبلاگ آموزشی به نحوی که هم یه خرده من با نوشتنش و شما با خوندنش ذهنمون باز شه. قرار نیست بیایم مطالب عجیب غریبی رو بگیم که مثل خیلی از درس های مدرسه به دردمون نخوره فراره چیزهایی  رو بگیم که جالبن، زیاد وقت نمیبرن و حوصلمون از خوندنش سر نمیره. اگه مایلید در مورد چیزهایی بنویسم زیر همین پست کامنت بذارید.

والسلام

  • ثریا ساریخانی